متن زیر بخش دوم خاطرات و شرح زندگی آیتالله حقشناس از زبان شاگرد ایشان است:
* تعلیم در محضر آیتالله العظمی بروجردی
دراین دوره رفته رفته شهرت مرحوم آیت الله عظمای بروجردی(رضوان الله علیه) به قم رسیده بود و کسانی از طلاب علاقمند به فضل ودانش، ایشان را شناخته و تمایل به استفاده از محضر درس ایشان پیدا کرده بودند.
ایام درس که مسافرت ممکن نبود و همه به درس مشغول بودند؛ لذا میماند تابستان که هم فرصت آزاد بود و درسهای رسمی حوزه تعطیل بود و هم مسافرت به بروجرد، محل سکونت آیتالله بروجردی در برابر گرمای فوقالعادهی قم، سفری به ییلاق محسوب میشد.
مرحوم آیتالله حقشناس خود فرمودهاند: «ما از خیلی قبل با ایشان آشنا بودیم و زمانی که ایشان در بروجرد بودند بنده چند سالی توفیق پیدا میکردم تابستانها به بروجرد میرفتم که آقای سلطانی و بعضی آقایان مثل آقای مطهری-رضوان الله علیه- میآمدند. آن جا میرفتیم چون ایشان درس میفرمودند. به علاوه از اخلاق ایشان، از عمل اخلاقی ایشان، از تخلق عملی ایشان بهرهمند میشدیم.»
در سال 1323 آیتالله بروجردی به قم آمدند و این در پی درخواستهای مکرر اساتید و مدرسان بزرگ حوزه علمیه قم از جمله جدیت مرحوم امام -رضوان الله علیه-انجام گرفت. ایشان مریض شده بودند و برای معالجه به بیمارستان فیروز آبادی شهرری قصد کردند. در بازگشت از سفر به تهران، اصرارها به جائی رسید که مرحوم آیتالله ناگزیر از قبول شده و در شهر مقدس قم رحل اقامت گزید و این شهر عنوان پایتخت اسلامیت ایران را پیدا کرد.
آیتالله حقشناس میفرمودند: شاگرد سلوک در ابتدا نیاز کامل به استاد دارد و در همه چیز بایستی از راهنمائی او استفاده کند. کمی که راه رفت، الهامات نیز به کمک میآید. در این دوره باز شاگرد از استاد بینیاز نشده است.
هم استاد و هم الهام راه را به او نشان میدهند. در مرحله سوم همه کار به عهده الهام است و الهام و عنایت الهی همه زیر وبم راه را به صورت روشن و قطعی راهنمائی میکند که قرآن میفرماید:«ومَن یـُؤمِن بِاللّهِ یـَهدِ قَلبَهُ» و امیر علیه الصلوة و السلام فرموده است: «إِذَا أحَبَّ اللّهُ عَبداً أَلهَمَهُ رُشدَهُ ووَفَّقَهُ لِطَاعَتِهِ»، «إِنَّ مِن أَحَبَّ عِبَادِ اللّهِ إِلَیهِ عَبداًأَعَانَهُ اللّهُ عَلَی نَفسِهِ ...فَزَهَرَ مِصبَاحُ الهُدَی فِی قَلبِهِ . . . » مکرر میفرمودند: «سؤال کردند که آیا میشود انسان بدون استاد از [فهم واطلاعات] خودش استفاده کند؟ نمیشود عزیز من! غیر ممکن است «هَلَکَ مَن لَیسَ لَهُ حَکِیمٌ یُرشِدُهُ»شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد، که چند سال به جان خدمت شعیب کند
وقتی که یک چند سالی در تحت رهبری استاد خبیر تلمذ کرد آن وقت دیگر ممکن است خداوند علیّ أعلی آن علم حقیقی که «العِلمُ نُورٌ» که شهید (رحمة الله علیه) در [منیة المرید] ذکر فرمودند حدیث را، ولی حدیث مقطع است تقطیع شده، اصلاش این است «العِلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللّهُ فِی قَلبِ مَن یُرِیدُأَن یَهدِیهِ» یعنی وقتی که این علم را در تحت رهبری استاد پیاده کرد برای او اخلاقیات را، اجتماعیات را، باید شخصاً چطور باشد، در داخل چطور باشد، خارج چطور باشد، با اجتماع چگونه باید برخورد بکند» راهنمائی وروشن میکنند.
*حد اعلای آرزو با آمدن آیتالله بروجردی به قم
آیتالله حقشناس با آمدن آقای بروجردی به قم به حد اعلای آرزوی خود رسیده بود. آیت الله عظمای بروجردی استادی به تمام بود هم در عالم معنا و سلوک صاحب مقامات بود و هم در عالم علوم و فنون دینی از فقه، اصول، رجال، تاریخ،حدیث شناسی، کلام، فلسفه، هیئت، نسخه و کتاب شناسی و...
ایشان در درسهای مرحوم آیت الله بروجردی که برای او غایت آمال بود به جد شرکت میکنند. آن درسها را مینویسند و مباحثه و مطالعه میکنند و چنان در درس پیگیری و جدیت نشان داده بودند که در امتحانات درس ایشان شاگرد اول حوزه میشوند.
*نظر آیتالله بروجردی درخصوص آقای حقشناس
ارتباط ایشان با مرحوم آیتالله بروجردی تنها در زمینه درس و بحث نبود؛ البته کسی از چند و چون این ارتباط اخلاقی-سلوکی آگاه نیست؛ به ویژه وقتی که مرحوم آقای بروجردی کاملاً این گونه رفتارهایشان را مخفی میداشتند. در ضمن واقعیاتی از این قبیل با هیاهو ناسازگاری جدی دارد. این مقدار میدانیم که وقتی از طهران به طلب آقای حقشناس به قم و محضر آیت الله بروجردی آمدند و ایشان حکم کرد که آقای حقشناس به طهران بروند، به جمع نیکانی که به دنبال ایشان آمده بودند، فرمود: فکر نکنید که یک طلبهای را به طهران میبرید؛ بلکه بدانید که مرا به همراه خود میبرید. این سخن خیلی معنا و مفهوم داشت و مدح بزرگی بود.
*ندای غیبی "اشتباه می کنی" به آیتالله بروجردی
مرحوم آقای حقشناس گاه گوشههائی از نزدیکی و ارتباط خودشان با آیتالله بروجردی را بیان داشتهاند:«ما به ده وشنوه رفتیم که به محضر ایشان برسیم، فرمودند: فردا بیائید من با شماها کار دارم و میخواهم چیزهائی را به شما تذکر بدهم. محل ملاقات امامزادهای بود که در این ده قرار داشت. ما هم امتثال کردیم. رفتیم ببینیم ایشان چه فرمایشی دارد؟ صبح [فردا] ایشان در وشنوه این بیانات را فرمودند، منتهی الأمر فرمودند که تا من زنده هستم شما [این سخنان را برای دیگران] بازگو نکنید. فرمودند: من در اوایل امر یک علاقهای نسبت به مثنوی پیدا کرده بودم، به طوری که گاه روزی پنج ساعت آن را مطالعه میکردم ومزاحمت پیدا کرده بود با درس و بحث من. البته بعد یک مرتبه متنبه شدم، نکند خدای متعال از این عمل من راضی نباشد!؟ فرمودند:عرض کردم بارإلها اگر رویه من خطاست، یک ندای غیبی بیاید و من از این عمل منصرف بشوم.
اضافه میکردند: منزل ما در بروجرد، یک راه داشت به کوچه و یک راه داشت به پشتبام و یک راه داشت به اندرون. همینطور که نشسته بودم، هاتفی ندا در داد: اشتباه میکنی!!
من به دنبال صدا به کوچه رفتم. دیدم کسی نبود! بالای پشت بام رفتم کسی نبود! به اندرون رفتم و سؤال کردم. کسی چنین سخنی نگفته بود! عرضه داشتم: بار إلها اگر این ندای غیبی بود، یک مرتبه دیگر تکرار پیدا بکند. باز ندا آمد: اشتباه کردی!! بنابراین مطمئن شدم و مثنوی را کنار گذاشتم.»
*نزدیکی سکته برای فراموشی قرار ملاقات
مرحوم آیت الله حق شناس بعد از نقل این جریان توضیح میفرمودند: این حادثه در اوایل امر بوده است نه این که در این اواخر، چنین اتفاقی برای ایشان بیافتد- العیاذ بالله- در اوایل امرشان بوده است.
یکبار فرمودند: قرار بود یک روز صبح ساعت هفت به خدمت ایشان برسم. فراموش کردم. بعد که به منزل ایشان رفتم حاج احمد خادم گفت: آقا درست سرساعت در را باز کردند و فرمودند، فلانی کجاست؟ چون شما نبودید در را بستند و به اندرون رفتند. من قرار را به یاد آوردم و از فشار ناراحتی و خجالت نزدیک بود، سکته بکنم!
باز داستان دیگری را در ربط خودشان و ایشان مکرر نقل می کردند: «اگرکسی در محضر آیتالله بروجردی رضوانالله تبارک و تعالی علیه یک روایت میخواند و از امام نرسیده بود، میفرمود: این روایت را دیگر نخوان؛ اما وقتی بنده این روایت را خدمت ایشان خواندم: المَرءُ لِنَفسِهِ مَا لَم یـُعرَف، فَإِذَا عُرِفَ صَارَ لِغَیرِهِ ایشان آه کشیدند که من در بروجرد که بودم یک مقاماتی، یک حالات خاصی داشتم؛ به خودم میرسیدم، حالا که آمدم اینجا، صراف شدهام! یعنی پول را از اینجا بگیرم به آن جا بدهم، از فلانی بگیرم و به فلانی بدهم، و آن حالات دیگر نیست.»
در عین حال یک وقت فرمودند: روزی به صحن بزرگ رفتم ودر آن جا روی به قبله به پروردگار عزیز، عرضه داشتم: من میخواهم از همه کس بینیاز باشم و حتی دست در برابر استاد دراز نکرده باشم؛ یعنی به شهریه هم محتاج نباشم. برای من این حدیث را خواندند: «یـَابنَ آدَم تَفَرَّغ لِعِبَادَتِی أَملَاء صَدرَکَ غِنَیً . . . و عَلَیَّ أَنأَسُدَّ فَاقَتَکَ . . . .»
بار دیگری نظیر این را خواستهاند؛ اما این بار خواسته، یک خواسته معنوی است: «یک وقتی در مقابل مزار میرزای قمی در آن مسجد حاج شیخ محمد علی گفتم: ای پروردگار عزیز! من از تو پول نمیخواهم، نان نمیخواهم، من فقر علمی دارم. آیا میشود این حاجت من برآورده شود؟ من میخواستم در خصوصیات رجالی سند روایات تتبع کنم و احدی مثل آقای بروجردی-رضوان الله علیه- در این قسمت تبّحر نداشت و این تخصص برای دیگری احراز نشده بود.
ایشان هم چند مرتبه میخواستند علم رجال را تدریس کنند که نشد. آنوقت دسترسی به ایشان هم مشکل بود، و گوش ایشان هم سخت میشنید. بنده به منزل رفتم. ایام جوانی بود. وضو گرفتم ودعا کرده و به استراحت پرداختم؛ اما به همین نیت بودم. دیدم در باز شد و آقا تشریف آوردند و گفتند: این قسمت روایت را خوب توجه کن: یـَابنَ آدَم تَفَرَّغ لِعِبَادَتِی أَملَاء صَدرَکَ غِنَیً . . . و عَلَیَّ أَن أَسُدَّ فَاقَتَکَ . . .: ای پسر آدم! اگر در مقام عبودیت و بندگی کوشا باشی، تمام جهات فقر تو را ما جبران میکنیم. فقرعلمی، مادی، مالی، بدنی، همه چیز. فرمود: فهمیدی؟ گفتم: بله! فرمود: انتظار چیز دیگر نداشته باش. اگر این جا معطل ماندهای، چون آن جا کم گذاشتهای.
صبح که شد، من گفتم خوب این خواب من! چه بگویم؟ به سر مقبره [آیت الله]آقای شیخ فضلالله نوری رحمةالله علیه رفتم در صحن نو، یکی از آقایان اهل علم که از مشایخ بود و واقعاً ضربالمثل بود در آن وقت آن جا نشسته بود. گفتم :آقا من یک خوابی دیدهام اجازه میدهید برای شما نقل کنم؟ گفتند: بفرمائید. بنده خواب را گفتم و روایت را نقل کردم. ایشان اولاً فرمودند: این مکاشفه است و خواب نیست، بیان واقع است. بعد فرمودند: بنده قسمت دومش را هم برای شما بخوانم. امام علیهالسلام میفرماید: «و إِن لَا تُفَرِّغ لِعِبَادَتِی، أَملَاء صَدرَکَ شُغُلاً بِالدُّنیا، ثُمَّ لَا أَسُدُّ فاقَتَکَ، و أَکِلُکَإِلَی طَلَبِکَ: اگر تو از بندگی ما کم بگذاری گرفتارت میکنیم...گرفتاریها و فرجهها و شکافهای زندگی تو هم به جای خود باقی است...»
*استمداد آیتالله بروجردی از سحر
استاد یک نکته مهم دیگراز حالات روحی و ارتباطات معنوی مرحوم آیتالله بروجردی را نقل میکنند که نشانه اوج روحی و معنوی آن مرجع بزرگوار است. یک روز مرحوم آقای یاسری عالم پرهیزگار و امام جماعت بعدی مسجد ارگ تهران، به منزل آقای بروجردی وارد شده و در اتاقی که جلوس داشتند به خدمت ایشان مشرف شد. به محض این که او وارد اتاق شد، آقا فرمودند: خودش آمد. بعد معلوم شد که امام قبلی آن مسجد از دنیا رفته و افراد مسجد، به دنبال امام تازه به محضر آقای بروجردی رسیدهاند. به نظر مبارک ایشان آیتالله آقای شیخ محمود یاسری که از وکلای برجسته ایشان در طهران بود، شایسته این کار بوده و اینک خودش هم رسیده است. خواسته آن آقایان مطرح شد. آقای یاسری عرضه داشت: من در طهران جلسات دارم و در آن جا نماز میخوانم و مسئله میگویم و ترویج میکنم، دیگر لزوم ندارد جای دیگری بروم و کار دیگری بکنم. در هر صورت ایشان لازم نمیدانست آن امامت را بپذیرد و فکر میکرد که کارهای او برای انجام وظیفه یک عالم دینی کافی است. آیت الله آقای بروجردی فرمودند: «من صبح جواب میگویم. آقای یاسری عرض کردند: آقا من عجله دارم. ایشان فرمود: شما یک شب دعای کمیل را خدمت حضرت معصومه سلام الله علیها بخوانید. عرض کردند: چه خصوصیتی دارد که میفرمائید: فردا جواب میگویم؟ فرمودند:استمداد از سحر میجویم!»
*یکساعت گریه آیتالله بروجردی برای وفات آیتالله جبلعاملی
توضیح بیشتر مسئله این بود که آقای یاسری کارهای خودش را در بیت آقای بروجردی به انجام رسانیده و به منزل دوست یا آشنائی برای استراحت رفتند. صبح اول آفتاب تلفن آن خانه زنگ زد، از بیت آیتالله بروجردی بود. در تلفن گفتند: تکلیف شما معین شد. باید به امامت مسجد ارگ بروید. چه کسی این تکلیف را معین کرده بود؟ در دورهای که ما خدمتشان بودیم، گاه و بیگاه نکات ممتازی از رفتارهای ایشان نقلهائی می کردند. از جمله فرمودند: وقتی خبر وفات آیتالله علامه سید محسن امین جبل عاملی-رضوان الله علیه- صاحب کتاب «اعیان الشیعه» را به ایشان داده بودند، ایشان یک ساعت گریه میکردند و ظاهرا آن جا گفته بودند: چقدر امثال ایشان برای امام زمان(ع) گران تمام شده است.
روزی کسی از فضلای درس اشکالی کرد. مرحوم آقای بروجردی فرمودند: آقای...تا شما کتابهای آن آقا(؟) را مطالعه میکنید، به جائی نمیرسید. البته نام آن آقا را نبردند و او کسی بود که احترام بزرگان علما را نگه نمیداشت. مرحوم آیت الله بروجردی به علم و علماء و کتاب و تحقیق بسیار ارج مینهاد و میکوشید این ارج نهادن بصورت یک خصلت و خوی حوزوی در بیاید.
اگر بگوئیم این سالها -به یک معنا- بهترین سالهای عمر ایشان بوده است چندان گزاف نگفتهایم. خود من ناظر بودم و از دوستان شنیده بودم که ایشان مکرر میفرمود و قم را بهشت میدانست. البته شهر مقدس قم، همچون امروز در معرض تاخت و تاز تجدد و فرنگی مآبی و مدهای تازه نشده بود، و آدمی در آن احساس قوی آرامش داشت. این شهر پر از قداست، در کنار یاران پاکیزه خصال و استادی جامع و کم نظیر همه آن چیزی بود که یک طلبه فاضل و خواهان کمال و دانش میخواست. در این جا هم حوادث بسیار بیشتر از آن بود که عرض شد؛ اما در این شرح احوال مختصر بیش از این مقدور نیست چیزی بگوئیم.
*امام خمینی در اسفار از ملاصدارا بالاتر بود
یکی از توفیقات ایشان در ایام حضور در شهر مقدس قم، برخورداری از دروس اساتید بزرگ دیگری چون آیتالله سید محمد تقی خوانساری در فقه و آیتالله سید محمد حجت درفقه و اصول و حضرت امام-رضوان الله علیهم- در درس حکمت است. معاشرت درسی با امام(ره) به دوستی از نزدیک انجامید و گوئی یک سالی هم با ایشان در مدرسه دارالشفاء هم حجره بودند. مرحوم امام قبل از آمدن آقای بروجردی به قم، درس حکمت و گاه عرفـان و اخـلاق میفرمـودنـد. از کلام آیتالله حقشناس برمیآید که علاوه بر حکمت، در درس اخلاق ایشان هم شرکت داشتهاند: «رهبر کبیر انقلاب، شبهای جمعه در قم که درس اخلاق میفرمودند، نوعاً این آیه را تلاوت میفرمودند: «مَا عِندَکُم یـَنفَدُ ومَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ: آنچه نزد شماست از بین میرود و آنچه نزد خداست باقی میماند. یک قدری سراغ باقی بروید.» درس امام کتاب اسفار ملاصدرا بود و بسیاری از مدرسان نامدار بعد در این درس تلمذ میکردند. شاید اصل درس مربوط به آقای حاج آقا مهدی حائری یزدی فرزند حاج شیخ بود و این استاد به این شاگرد و فهم او معتقد بود.
شاگرد هم استاد را مبرّز و درجه اول و اهل نظر میدانست. آقای حائری به بنده فرمود: امام در مباحث عرفانی اسفار، از ملاصدرا بالاتر بود. در هر صورت آقای حقشناس از استاد یعنی حضرت امام که در آن روزها به «حاج آقا روحالله» مشهور بود، اجازه گرفته و دراین درس شرکت کردند. البته استاد قبل از این که اجازه ورود به درس بدهند، از ایشان امتحان به عمل آورد وبعد فرموده بود: اگر میدانستم که شما شاگرد آقای شاه آبادی - رضوان الله علیه- هستی، امتحانت نمیکردم.
معاشرت از نزدیک با امام، اعتقاد فوقالعادهای نسبت به ایشان بوجود آورده بود وخیلی به «بیهوائی» ایشان معتقد بودند و در موارد گوناگون این مسئله را تأکید میکردند. از جمله یادم هست که روزی به مسجد امینالدوله وارد شدم. صدای حاج آقا به گوش میرسید. ایشان گوئی فریاد میزد و من فکر میکنم به این شکل صدای بلند ایشان را نشنیده بودم. بعد معلوم شد کسی ازشاگردان قدیم، از عموی خودش که ازارادتمندان و آشنایان قدیم ایشان بود، نقل کرده بود که او مرحوم آیتالله خوانساری حاج سید احمد - رضوان الله علیه- را بر امام ترجیح داده است. عین کلمات را نشنیدم؛ اما مضمون این بود. این مقایسه برای ایشان خیلی سخت و گران بود و همین بود که ایشان را برآشفته و به فریاد آورده بود. از کلمات ایشان در توصیف امام -رضوان الله علیه- که ما آن را مکرر از ایشان میشنیدیم این بود که میفرمود: ایشان از همه چیزش برای اسلام گذشته است. البته از طرف مقایسه چیزی نمیگفتند. در رحلت آیتالله خوانساری که ازخیابان جمهوری (شاه آباد سابق) شروع شده بود، من ایشان را در اواخر راه دیدم.به این بنده فرمودند: من به این تشییع آمدهام که خدا گناهان مرا ببخشد. آن روز ظهر در مسجد به این آیۀ شریفه استشهاد کرده بودند. «أَوَلَم یـَرَوا أَنَّا نَأتِی الأَرضَ نَنقُصُهَا مِن أَطرَافِهَا..» بعد هم این حدیث را می خواندند: کَیفَ بِکُم إِذَا قَلَّت عُلَمَائُکُم؟ ومفصل گریه کرده بودند.
برخوردها در میان این استاد و شاگرد مکرر بود و در موارد گوناگون امام به داد شاگرد خودشان میرسیدند. از جمله یک وقت آقای حقشناس به خاطر احتیاطاتی که در نظر داشتند و نظر اجتهادیشان به این جا رسیده بود که پرداخت نفقه خانواده از وجوه شرعی مشکل و خلاف احتیاط است؛ بنابراین میخواستند در کنار درس، کاری را عهدهدار بشوند. با مرحوم آقای مصطفوی کتاب فروش نیز صحبت کرده بودند و بنا بود ایشان ساعاتی را در مغازه او به کار بپردازند. نمیدانیم از کجا مرحوم امام از این حادثه خبردار میشوند؟ آیا به کتاب فروشی میروند وایشان را در آن جا به کار مشغول می بینند و یا به شکل دیگری اطلاع حاصل میکنند؟ اما امام به طور جدی به مقابله میپردازند.
اولاً در میان بحث اتفاق میافتد که آقای حقشناس فرموده بودند: مثل استاد و شاگرد نه! بلکه مثل پدر و پسر با هم بحث کردیم؛ اما این بحث نتوانست دغدغه ایشان را بر طرف و آرام کند؛ اما استاد بر جسته حوزه حاج آقا روح الله-رضوان الله علیه- میدانست که اگر ایشان به کار برود یک طلبه خوب و فاضل و کارآمد و از همه مهمتر، پرهیزگار از دست رفته است.
کار به این جا کشید که ایشان فرموده بود: من از سهم سادات قبول میکنم و مال خودم میشود و از مال خودم زندگی شما را تأمین میکنم که شما بمانید و فقط درس بخوانید. سر انجام برای حل نهائی دست ایشان را گرفته و به محضر آیتالله عظمای بروجردی مراجعه میکنند که درس میرزا عبد الکریم تهرانی به چنین مشکلی برخورد کرده، شما باید حکم کنید که ایشان دست از کار بردارد. حکم فرمودند و مسئله حل شد.
از سفرهای ایام تعطیلی همراه با امام نیز خبر داریم. مرحوم امام-رضوان الله علیه- گاه در تابستان به تهران میآمدند و بعد از چند روز که در تهران به دیدار خویشاوندان اهل بیت میگذشت به درکه، یا امام زاده قاسم در اطراف تهران میرفتند و اوج تابستان را در آنجا بودند. مرحوم علامه طباطبائی نیز بعضی از تابستانها در ده نجیب درکه به سر میبردند و بعدها گاه به دماوند میآمدند که این بنده درکه ایشان را از نقل اصحاب و دماوند را خود ناظر بودم.
در هر صورت گاه آیتالله حقشناس با خانواده در کنار حضرت امام در این ییلاقات همراه بودند. از جمله میفرمودند: یکبار من صندوقی از کتب درسی به همراه داشتم که میخواستم برای مطالعه در سفر به داخل ماشین بیاورم اما امام اعتراض فرمود: که ما برای استراحت میرویم این همه کتاب منافات با مقصد دارد و مانع استراحت خواهد بود.
یک وقت هم آقای حقشناس تابستان به عشق درس در قم مانده بودند. میفرمودند: تابستان تمام شده بود و من خسته و مانده و دوستانی که از سفر به شهر و دیار بازگشته بودند با شور و نشاط به حوزه آمده بودند و گویا به دستور امام درس و بحث را به ناچار رها میکنند و به یک استراحت بیست روزه میروند و امام ظاهراً این جا این سخن حکیمانه را فرموده بود: شیخ انصاری- که مثل اعلای زهد و ورع و علمیت بود- همین جور درس خوانده است، یعنی ایشان به وقت درس، درس و به موقع تعطیل هم تعطیل کرده بوده است.
در این جا لازم میدانم که سخنی که زیاد از زبان ایشان شنیده بودیم به محضر خوانندگان عرضه بدارم. ایشان مکرر از شهید -رضوان الله علیه- نقل میکردند که در منیة المرید میفرماید: اجتهاد یک قوۀ قدسی است که خدای متعال مرحمت میکند و تنها به درس و بحث به دست نمیآید. ارادت ایشان به امام که با عنوان رهبر کبیر از او نام میبردند، خیلی زیاد بود و همه از سر بیهوائی و از خود گذشتگی مرحوم امام-رضوان الله علیه- بود.
این اواخر فرموده بودند:یک چیز خیلی گرانبها درسینه ایشان بود که در سینه فلان وفلان نبود، و دو تن ازمردان بزرگ را نام برده بودند. ما مدتی فکر میکردیم که این سخن به چه معناست؟ تا سخنی از شخص امام در وصیتنامۀ ایشان دیده شد، و با کمک آن، فرمایش آیتالله حقشناس قابل فهم شد. امام در وصیت نامه فرموده بودند:«این جانب با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت وخواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم»
فرمودند: یک روز در یک مجلس از حضرت امام بدگوئی میشد، من دفاع کردم؛ اما آنها رها نمیکردند. شب با عتاب سخت به من فرمودند: چرا در آن مجلس ماندی؟عرض کردم: من دفاع میکردم! فرمودند:مگر تاثیر کرد؟ وقتی دفاع تاثیر نمیکند باید مجلس را ترک میکردی!
*اقامه 10 شب عزاداری برای رحلت امام خمینی
رحلت حضرت امام-رضوان الله علیه- برای حاج آقای حقشناس یک مصیبت و عزای بزرگ بود. امر فرمود: مسجد را سیاهپوش کردند، و پرچم عزا زدند. ده شب دستور عزاداری دادند و به آن کسی که عزاداری را اداره میکرد گفته بودند: دنبال کن، و اشعاری که در مرثیه ایشان گفته شده است آنها را بخوان. خودشان هم در آن ایام زیاد گریه کردند.
* وصیت برای امام جماعتی آیتالله حقشناس
سرانجام این روزهای خوب درس و بحث و اجتهاد و ورع گذشت و حادثهای پیش آمد. عالم متقی و زاهد شهر تهران، شیخ مرتضی زاهد رحلت کرد. همه به تشیع آمده بودند. ثقۀالاسلام شیخ محمد حسین زاهد در میان تشیعکنندگان تا سر چهارراه مولوی آمد. ایشان روی پلی که بازار را به خیابان مولوی میرساند ایستاده بود، و همه خیابان و بازار از جمعیت مملو بود. آقای حاج حسین توانا- که ایشان را همراهی میکرد و دستشان را به دست داشت، میگفت: آن جا که ایستاده بودیم کسی به آن سوی شیخ آمد، و به ایشان سخنی گفت که شیخ محمد حسین زاهد برخود لرزید و دیگر نتوانست به راه و تشیع ادامه بدهد. او گفته بود:آقا یک چنین روزی هم برای شما و در انتظار شما هست. آقای توانا میگفت: من ایشان را به خانه رساندم. بعد از این شیخ مریض شده و کمکم از پا در آمد وشش ماه بعد به رحمت الهی واصل شد.
محرم سال 1331 بود. ایشان قبل از وفات وصیت کرده بود: برای امامت مسجد به دنبال آقای حقشناس بروید: ایشان در علم و عمل از من جلوتر است، برای درس نیز آقای مجتهدی عهدهدار باشد، برای دعاها ومناجات ماه رمضان و شبهای جمعه آقای حاج سید علی میرهادی مشهور به قاری.
بزرگان محل و محترمین ازشاگردان مرحوم آقای زاهد به قم آمدند و طبق دستور ایشان از مرحوم آیتالله عظمای بروجردی در خواست فرستادن حاج آقای حقشناس را برای امامت مسجد امینالدوله میکنند.
آیت الله بروجردی با همه علاقهای که به شاگرد سختکوش خودشان داشتند، ناگزیر بودند که درخواست مردم را جواب مثبت بدهند. لذا حکم شد که ایشان به طهران بیاید. برای ایشان در آن شرایط، وظیفهای سختتر از این وجود نداشت. ایشان در آن ایام یک مدرس مقبول بود و دروسی از جمله رسائل و مکاسب و منظومه سبزواری درس میداد. این حادثه برای آیتالله حقشناس مایه یک حسرت بزرگ شد. میفرمودند: من اگر در قم میماندم، خیلی بیشتر ترقی میکردم.
ناگزیر کار به مشورت با امام رسید. ایشان فرموده بودند: باید بروی وظیفه است. ایشان عرض کرده بود: پس چرا خود شما نمیروید؟ فرموده بودند: «به جدم اگر گفته بودند روح الله! من میرفتم.» چون چاره نبود و وظیفه بود. خودشان میفرمودند: «من وقتی که آقای بروجردی خیلی به اصرار امر فرموده بودند که باید تهران بروی! البته علاقه خاص در میان ما بود که من نمیخواستم قم را ترک کنم... بعد فرمودند: هر وقت که خواستی به تهران بروی، من یک توصیه برای تو دارم و این توصیه هم واقعاً عجیب است! بعد عرض کردم چشم هر وقت که من خواستم بروم شرفیاب میشوم. وقت رفتن رسید، خدمت ایشان رفتم. فرمودند: یگانه وصیت من این است که در برخورد با افراد اجتماع یک طوری رفتار بشود که از این برخورد شما، از معاشرت با شما، بر ایمان و عقیده آنها اضافه بشود، نه اینکه خدای ناخواسته اگر ایمان آنها مثلاً -چون مثال محسوس، معقول را درست قابل فهم میکند- نیم من باشد در برخورد با تو بشود یک چارک یک طوری باشد که در برخورد تو با افراد اجتماع، ایمان اینها ترقی بکند.»
ایشان به تهران آمد. در مسجد قدیمی امینالدوله به امامت پرداخت. مسجد آباد بود. افراد برگزیده در آن به نماز میآمدند. بسیاری از آنها شاگردان و تربیتشدگان مرحوم ثقةالسلام شیخ محمد حسین زاهد(ره) بودند و به ضوابط شرعی پایبند، مسئلهدان و کلاس اخلاق دیده. استاد اگر درس اخلاق میفرمود، اگر تفسیر میفرمود و اگر مسئله میگفت در کلاسی بالاتر از مرحوم شیخ زاهد بود. این بنده به یاد دارد که میفرمود: «پروردگار عزیز شما را میآمرزد، دامنه آمرزش او وسیع است. آن چه من میخواهم به شما گوشزد کنم این است اگر کار نکنید از مقامات عالیه و مراتب اولیاء محروم میشوید» واین بسیار بسیار مهم است.
*راهی برای خواندن نماز اول وقت پیدا کنید
در میان تعالیم ایشان چند چیز برجسته بود و دائماَ به آن موعظه میکردند: نخست نماز جماعت اول وقت بود که خود سخت بدان پایبند بودند. خوب البته نماز اول وقت برای هرکس مقدور نیست. ایشان میفرمود راهی برای این که بتوانید نمازتان را اول وقت بخوانید، پیدا کنید. حقی ضایع نشود؛ اما نمازها هم در اول وقت خوانده شوند.گاه از داستانهای جوانی خودشان می گفتند.
*پرهیز علما از غیبت
دوم چیزی که بسیار سفارش می کردند، نماز شب بود، و بار و بارها توصیه به آن را تکرار مینمودند. این را هم در گذشته دیدیم که خودشان بسیار پای بند آن بودند و در میان مواعظ و سفارشات ایشان از همه مهمتر، ترک گناه و به ویژه غیبت بود. جوانهائی که به مسجد میآمدند شاید به اولین چیزی که برخورد میکردند، توصیه به ترک غیبت بود. همه اهل سلوک از گناه غیبت خیلی جدی پرهیز می کنند.
*با ترک محرمات و انجام واجبات به مقامات میرسید
ما چندین بار داستانی را از ایشان شنیده بودیم.می فرمودند: «در سالهای جوانی، آیت الله آقای آقاشیخ مرتضی زاهد را در خواب میبینند. ایشان با چند نفر به همراه آقا از بازار به مسجد جمعه تهران وارد میشوند و همچنان پیش میروند تا به حوض بزرگ در وسط صحن مسجد میرسند که یخ زده بود. در این هنگام آقا شیخ مرتضی پا روی یخها گذاشته و بیواهمه از روی حوض مسجد رد میشوند، و به آن سوی حوض میروند. آیتالله حقشناس (ره) و سایر همراهان جرأت نمیکنند که دنبال ایشان بروند؛ لذا حوض را دور زده و در آن سوی حوض به ایشان ملحق میشوند. آقای حقشناس فرمودند: من در آن سوی حوض به حضور ایشان رسیدم،و از ایشان پرسیدم: آقا شما چگونه به این مقام رسیدهاید؟ آقا شیخ مرتضی جواب میدهند: «ترک محرمات کنید و واجبات را انجام دهید، میرسید»
خواب مهمی بود. راه نشان می داد و برای آیتالله حقشناس(ره) جالب توجه بود. بنابراین تصمیم میگیرند تا فردا به حضور ایشان برود و خواب را با ایشان در میان بگذارد. میفرمودند: فردا که به خدمت آقای آقاشیخ مرتضی رسیدم، خواب را به ایشان گفتم و بدون اینکه جواب ایشان را بگویم، سؤالم را تکرار کردم. ایشان نیز همان جواب عالم رؤیا را بدون کم و زیاد باز گفتند و به من فرمودند: «ترک محرمات کنید و واجبات را انجام دهید، میرسید.»
این مسئلۀ ترک محرمات و انجام واجبات ورد و ذکر ایشان بود. مسئلۀ غیبت بیشترین مثالی بود که از گناهان نام میبردند. گاهی هم از معاشقه با خیالات ذهنی میگفتند و جوانها را از آن پرهیز میدادند. ترک محرمات و انجام واجبات را گاهی قدم اول تعبیر میکردند و گاهی کلاس اول و گاهی مرحلۀ اول و بعد میفرمودند: اگر این مرحله اول را درست و مستحکم نکنی و به بالاتر بروی،از آن بالا شما را به پائین پرتاب خواهند کرد: «مَا شِیعَتُنَا إِلَّا مَن إِتَّقَی اللّهَ وأَطَاعَهُ: اگر اطاعت خدا کرد و اگر تقوا داشت، محبت درست است.
تقوا درجاتی دارد. انسان نباید خامطمع باشد. حضرت فرمود: اگر کسی مرحله اول را نپیموده -که ترک محرمات و فعل واجبات است- به مرحله دوم برود، از بالا میاندازندش پائین. نمیشود آقاجان من! باید اول محرمات، ممنوعات و محظورات را جلو گیری و ترک کرد.»
در جای دیگر، مراتب بعدی را نیز میگویند: «باید پایهگذاری بکنی. کلاس اول ترک محرمات و فعل واجبات است. کلاس دوم ترک مشتبهات است. کلاس سوم هم ترک ما سویالله است.» و آنگاه نشانهای ازاین کلاس سوم میدادند: «خدا رحمت کند صاحب مقتنیات را که میفرمودند: اگر کسی به مرحله سوم[کلاس سوم] برسد«لِمَ» و«بِمَ» نمیگوید.«از کجا» و«به چه دلیل» نمیگوید. هر کسی در برابر او سخن گفت، میفهمد [این سخن] از طرف پروردگار آمده و درست است، یا این که درست نیست. این مسئله را درک میکند. ما که لم و بم میگوئیم و در وادی حیرتیم، در وادی شک و ریب هستیم مسلماً به آن مقام نرسیدهایم. بلکه بودنمان در کلاس اول و دوم هم فیه تأملٌ دارد!!»
*سوراخهای کیسهات را دوختهای؟
یک مسئلۀ دیگر را هم زیاد تذکر میفرمودند، آن مسئله رفع موانع بود: «به عقیده بنده آن چیزی که لازم است ... آن است که انسان رفع موانع از خودش بکند. من یک استاد خوبی داشتم که نزد او شرح لمعه میخواندم. همینطور که سرم پائین بود گفت: فلان کس آن سوراخهای کیسهات را دوختهای یا ندوختهای؟ من متوجه نشدم ایشان چه میگوید!دوباره گفت:می گویم: موشها را گرفتهای یا نگرفتی؟«گر نه موش دزد در انبار ماست» که محصول اعمال ما را ببرد، و همه چیز عاطل و باطل بشود. پس:«گندم اعمال چل ساله کجاست» اول باید سوراخهای کیسه را دوخت. بعد فکر جمعآوری گندم کرد.»
موانع عملی و اخلاقی، راه را بر آدمی میبندند و زحمات هدر میرود و در فرض بسیار خوشبینانه اگر آدم زحمت زیاد بکشد، در همان جا که بوده میماند و گرنه هر روز کمی به عقب میرود!!
آیتالله حقشناس در تهران به همه وظایفی که یک عالم دینی باید عمل کند، میپرداخت. در سه وعده، امامت جماعت میکرد به ویژه در نماز صبح که در تمام سال اول وقت و با طمأنینه بیشتر انجام میگرفت و معمولا بیشتر طول میکشید. مسائل مردم را جواب میداد. برای اهل مسجد موعظه میکرد. تفسیر میفرمود و مسئله شرعی میگفت. در حل مرافعات دخالت میکرد. عقد ازدواج میخواند. درس میفرمود و با بعضی از فضلای از علمای تهران- از جمله آیتالله جاپلقی(ره)- مباحثه هر روزه داشت. در کنار همه این کارها وظیفه مهمتری نیز داشت که بدون اعلام رسمی، کار اصلیتر ایشان را تشکیل میداد و آن این بود که باید به خود میرسید. این وظیفه چیزی نبود که امکان تعطیلی و یا فراموشی داشته باشد و روزی در زندگی به کنار گذاشته شود.
در کلامی که در نهجالبلاغه از زبان امیر علیه السلام نقل شده- و ایشان آن را مکرر در مکرر برای ما میخواند- حال کسانی امثال ایشان آمده است: «و بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ البَرقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ و سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ، و تَدَافَعَتهُ الأَبوَابُ إِلَی بَابِ السَّلَامَةِ»: روشنائی پر قوتی برای او درخشید،و [هم] راه را برای او آشکار و ظاهر کرد و [هم] او را به راه برد. (آنگاه درهای سعادت برای او باز شد) و هر دری و مقامی، وی را به دری بالاتر و مقامی بهتر حواله میداد تا او را به مقام درب سلامت مطلق رساندند.
از این مسئله نباید غفلت کرد که اگر آدمی با عنایت الهی به این نور که یقظه و یقین میآورد برسد، دیگر نمیخوابد ودیگر اهمال نخواهد کرد، دیگرکوتاهی نمیکند، دیگر کمکاری ندارد.
ایشان در مدتی که در قم به تحصیلات عالیه مشغول بود، به تناوب به تهران میآمد و جلساتی داشت. جوانانی که تحت تربیت مرحوم زاهد بودند از افادات ایشان بهره مند بودند. آنها در آن جلسات اولین بار از زبان ایشان نام حاج آقا روح الله(ره) و درسهای اخلاقی ایشان را شنیده و آشنائی و ارادت یافته بودند. بعدها وقتی به تهران باز گشتند، و عهدهدار امامت در مسجد امینالدوله شدند، طبق نوشته بعض از شاگردان آن دوران: «مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس-که بعد از شیخ محمد حسین زاهد- در مسجد امینالدوله آمده بودند، از شاگردان امام بودند، و کمتر جلسهای بود که ایشان صحبت بکنند و چند بار نام استادشان «حاج آقا روحالله» را به زبان جاری نکنند. ایشان ما را تشویق کردند که به زیارت حاج آقا روح الله برویم.»
این آشنائی که به زودی به ارادت عمیق نسلهای جوان و متدیّن تهرانی به امام(ره) انجامید، به تقلید از ایشان و پایهگذاری نهضتشان منتهی شد. چنانکه میدانیم ایشان به احزاب سیاسی و سازمانهائی که کار مسلحانه میکردند اعتقادی نداشتند؛ بنابراین از این کسان خواستند که هیئتهای موتلفه را بنیاد کنند، و این اولین قدم اساسی برای نهضت آینده ایشان شد.
کار مهم دیگری که در آن سالها انجام شده است، وساطت در ایجاد جریان یک طلبگی منظم و حساب شده در تهران است. همانطور که در گذشته اشاره شد، مرحوم آیتالله حقشناس در ایام تعطیل سالیانه و یا حتی شاید در پنجشنبه و جمعهها به تهران میآمده است. مرحوم حجه الاسلام والمسلمین آقای مجتهدی بعد از این که در قم به مشکل خانوادگی یا مالی برخورد کرده بود، به تهران آمده و در صدد کار و کسب بود. ایشان و آیتالله حقشناس در سر پلههای نوروز خان در خیابان پانزده خرداد کنونی برخورد میکنند.
آقای حقشناس از ایشان احوالپرسی میکنند. وقتی معلوم میشود که ایشان به تهران آمده و کاری به عهده ندارد، ایشان را به مسجد امینالدوله دعوت میکنند شب در نماز جماعت مرحوم ثقة الاسلام شیخ محمد حسین زاهد شرکت کنند. وقت نماز مغرب وعشاء ایشان به مسجد میآید و میرود که در صف دوم جائی بیابد که حاج آقای حقشناس او را به صف اول دعوت مینماید.
بعد از نماز بنابر این بود که آقای حقشناس به منبر رفته و برای مردم سخن بگویند؛ اما ایشان آقای مجتهدی را به مرحوم شیخ زاهد رحمه الله معرفی میکنند که او امشب حرف بزند. سخنان آقای مجتهدی مورد پسند قرار میگیرد و مرحوم شیخ زاهد دوبار به ایشان طیّبالله میگوید و برای فردا شب هم ایشان را دعوت برای سخنرانی میکنند. حاج آقای حقشناس به ایشان میگوید:آقا شیخ محمد حسین به کسی طیبالله نمیگوید؛ معلوم میشود که شما را پسندیده است. همین جریان پایه اولیهای شد که مرحوم زاهد از آقای مجتهدی دعوت به همکاری کند و از او بخواهد در درسهائی که در مسجد امینالدوله و مسجد جمعه تهران برقراراست و مقدمهای برای تعلیم و تربیت جوانان قرار میگیرد، شرکت کند.
سرانجام این حرکت مدرسهای پر برکت شد که تا کنون نزدیک به شصت سال به تربیت طلاب مشغول است و صدها و هزارها مجتهد و دانشمند کارآمد دینی به بار آورده است. البته داستان این مدرسه که در ابتدا به نام مسجدی که در آن به وجود آمده بود مسجد آقا یا مسجد ملا محمد جعفر نام گرفته بود، به همین جا ختم نشد؛ بلکه شاگردان مبرز مدرسه در شهر مقدس قم چراغهای دیگری روشن کردند که از جمله آنها میتوان موسسه در راه حق را نام برد که خود مرکز خیرات زیادی گردید که هنوز هم به اشکال گوناگون و در ابعاد وسیعتری جریان دارد. از اینها بگذریم.
من خود در هفده سالگی یا کمی بیشتر به خدمت استاد رسیدم که اوائل امر، رفت و آمدم به خدمت ایشان منحصر به شبهائی بود که برای عموم درس اخلاق میفرمودند؛ اما چندان طولی نکشید که تمام نمازهایم به مسجد امین الدوله منتقل شد، وجاهای دیگر را ترک گفتم.
خشنودی خدا
در حدود هیجده نوزده سالگی این بنده بود که دریک دوره که دو سال یا شاید بیشتر طول کشید، یک مسئله ورد زبان ایشان بود که فکر میکنم دوره بسیار مهمی است. ما هر روز به نوعی از ایشان میشنیدیم که ما چکار کنیم که پروردگار عزیز از ما راضی بشود؟ این سخن را فردای آن روز به شکل دیگری میفرمودند و پسفردا به نوع دیگر.
این سخن از کسی بود که از دوره اول جوانی مراقبه را راه و رسم زندگی داشت و مراقبه چیزی جز در بند رضای خدا بودن نبود. وقتی بنده از گناه گذشت و ناپسند عملی و اخلاقی از زندگی او بیرون رفت، دیگر باید ببیند که کاری که میخواهد بکند، خدا راضی است یا نه، اگر راضی بود بکند، واگر نه، نه! چنین کسی میتواند یک آرزو داشته باشد، و آن اینکه آیا خدای متعال از من راضی شده است یا نه؟
در تمام دورانی که ما خدمت ایشان بودیم گاه مراحل سلوکی ایشان به شکلی - بدون این که تصریحی بکنند- در رفتار و سخنشان دیده میشد که این یک نمونه از آن بود. آنقدر این تلقین برای ما قوی بود که فکر و ذکر شب و روز ما هم همین مسئله شده بود. بعد از آن مدت، دیگر از ایشان هیچ سخنی در این باره شنیده نشد. گوئی ایشان به آرزوی خود رسیده بودند که دیگر لزومی نداشت آن را به زبان بیاورند.
من در میان جمع و . . .
دوحادثه تأملبرانگیز دیگر برای شما نقل میکنم که نشانی از یک جریان معنوی در زندگی ایشان است. مشهد حضرت رضا علیهالصلوة و السلام مشرف بودیم. معمولا حاج آقای حقشناس برای نماز به منزل ما میآمدند و رفقا هم جمع میشدند. یک روز ظهر ایشان را  رایةالهدی ، تارنمای هیئت کربلای بیت المهدی(عج) ، کــــــرج
:: موضوعات مرتبط:
مـــردان خــــدا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 2642
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4